تابستون...
روزهاي گرم تابستوني من و دخترم بسيار سخت و داغ سپري ميشه،عشق زندگيم گرماييه و من چون عصرها از يك ساعت و نيم ساعت شيردهي استفاده ميكنم و زودتر ميرم خونه ديگه سرويس ندارم و ميرم مهد عسلكمو با انرژي تحويل ميگيرم و تموم خستگيم برطرف ميشه .تازه هم شروع كرده به صحبت كردن و تند تند كه نميدونم چي ميگه باهام صحبت ميكنه.ميرسيم خونه يه آب تني حسابي ميكنه و سرحال شروع ميكنه بازي كردن و من ميشينم نظاره ميكنم تموم احساس زندگيمو.ايشالا به خوبي اين سه ماه تابستون خيلي گرم تموم بشه .سه ماه دخترم بزرگتر ميشه و از گل سر كه خيلي بيزاره خوشش مياد.ميتونم موهاشو ببندم كه ديگه هيچ وقت گرمش نشه.راستي هم خودت از گل سر بدت مياد شيطون،هم نميذاري كسي روي سرش ريزتر...
نویسنده :
soheyla
12:18