تابستون...
روزهاي گرم تابستوني من و دخترم بسيار سخت و داغ سپري ميشه،عشق زندگيم گرماييه و من چون عصرها از يك ساعت و نيم ساعت شيردهي استفاده ميكنم و زودتر ميرم خونه ديگه سرويس ندارم و ميرم مهد عسلكمو با انرژي تحويل ميگيرم و تموم خستگيم برطرف ميشه .تازه هم شروع كرده به صحبت كردن و تند تند كه نميدونم چي ميگه باهام صحبت ميكنه.ميرسيم خونه يه آب تني حسابي ميكنه و سرحال شروع ميكنه بازي كردن و من ميشينم نظاره ميكنم تموم احساس زندگيمو.ايشالا به خوبي اين سه ماه تابستون خيلي گرم تموم بشه .سه ماه دخترم بزرگتر ميشه و از گل سر كه خيلي بيزاره خوشش مياد.ميتونم موهاشو ببندم كه ديگه هيچ وقت گرمش نشه.راستي هم خودت از گل سر بدت مياد شيطون،هم نميذاري كسي روي سرش ريزترين گل سري باشه ،توي مهدكودكم گل سر همه ي بچه هارو ميكني.دخملي عصرها خوابش ميگيره در راه برگشت و منم گرم ميچسبه به بغلم و تا خونه انگاري بخاري به جاي كوله پشتيم روي دوشمه ولي دوست دارم و عاشق اين ثانيه هاي با دخترم بودن هستم . شاكرمممممممممممممم.