عشق زندگیمون آرشیناعشق زندگیمون آرشینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

آرشینا بهترین اتفاق زندگی ما

تولد اظطراری

1391/6/24 16:08
نویسنده : soheyla
922 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عسلم

شما خیلی خوب توی دل مامانی رشد کرده بودی دیگه روزهای پایانی رو پاهام بامن یاری نمیکرد.وزن خودم به کناری و دل بزرگم کنار دیگر.

دوست داشتم خونه بمونم و استراحت کنم ،مامان تپلو، خوابالو شده بود...

دوست داشتم بیشتر باهم بریم بیرون،پیاده روی،پارک ولی بیشترین وقتمو سرکارمیگذروندم،البته آخر هفته ها و بعضی روزها با بابا مرتضی بیرون میرفتیم.

اوائل اسفندماه از زمستون زیبا قشنگترین فصل خدا بود که من دیگه به سختی سرکار میرفتم و درد داشتم،پیش دکتر رفتم و وضعیت خودم و عزیزدلمو چک کردم.دکتر گفت وزنم خیلی بالا رفته و چون نمیتونم استراحت کنم باید خیلی مراقب شما و خودم باشم.

یه مقدار هم کمبود کیسه ی آب شما دکترمو نگران میکرد که به خاطر استراحت نکردن بود.

عزیزدلم مامانی مجبور شد که روزی 8 لیوان آب+ یک لیتر ماء الشعیر روزانه بخوره تا مشکلی برای شما پیش نیاد.

17 اسفند بود که از سرکار اومدم خونه ،قسمت نافم شدیدا درد میکرد با دکترم تلفنی صحبت کردم و گفتم که نی نیم حرکاتش کم شده،مامان نصی (مامان من)هم اومده بود خونمون.دکتر گفت که سریع برم بیمارستان تا منوببینه وگفت احتمال داره که شما هم بدنیا بیای و زودتر بیای بغل مامانی.قرارمون با دکترم شد ساعت هشت و نیم شب بیمارستان.با مامان نصی راه افتادیم و به بابائی هم که سرکار بود خبردادیم.بابائی خیلی ناراحت و نگران شد.خیلی ترافیک بود و من هم نگران نفسی که توی دلم بود.

بالاخره رسیدیم به بیمارستان ،مامان فری (مامان بابا)و بابا مرتضی با هم رسیده بودن.سریع رفتیم قسمتی سونو برای چک کردن قلب و وضعیت جسمی شما.دکترم که رسید و معاینه انجام شد گفت که دخمل شیطونم،بند نافو دور مچ دستش پیچونده و نمیتونه حرکت کنه و باید سریع درش بیاریم.

مامانی توی یه چشم بهم زدن آماده اتاق عمل شد.از ترس داشتم میمردم،پاهام مثل بید میلرزید چون اصلا آمادگی نداشتم و فکر نمیکردم شما عجله کنی قربونت برم.

به خدای مهربونم توکل کردم و راهی اتاق عمل شدم.خیلی میترسیدم و وقتی بیهوشی گرفتم دیگه هیچی نفهمیدم.وقتی بهوش اومدم و پرستار گفت مامان شدم با یه دختر خوشگل،  توی عالم گیجی فقط میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت،بهم گفتن این کلمه رو بی نهایت گفتم و شما توسط خانم دکتر سولماز خفاف، دکتر متعهد و مهربون و دلسوز مامانی که همیشه نگران من و نی نیم بود سالم بدنیا اومدی قربونت برم .وقتی رفتم توی بخش مامان نصی از خوشحالی و نگرانی گریه میکرد.بابا مرتضی بهم گفت که صدای این دختر شیطونتو میشنوی،وقتی دقت کردم دیدم بخش نوزادانو گذاشتی روی سرت عزیزم،خوشگلم.

باید همه بدونن که من و نفسم دقیقا مثل جسم و نفسیم اگه از هم دور باشیم میمیریم.شما هم دوری منو تحمل نداشتی.ولی چاره ای نبود من چون سزارین شده بودم باید یه کم روبراه میشدم تا بتونم شمارو ببینم.

دخترم به زندگیم خوش اومدی .  با اومدنت ما خوشبخت تر شدیم.    

        شکلکهای جالب و متنوع آروین

خدایا همه ی اونائی که دوست دارن این نعمت زیباتو داشته باشن کمک کن تا بتونن مادر بشن ،خدایا تو به هر کاری قادری .

شکلکهای جالب و متنوع آروین

 

 

 

 

 

 

 

آرشینا و بابایی

 

نفسمممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)