عشق زندگیمون آرشیناعشق زندگیمون آرشینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

آرشینا بهترین اتفاق زندگی ما

عکس های لورفته از یه جیگر و دلنوشته های مادرانه

1391/7/6 12:30
نویسنده : soheyla
1,275 بازدید
اشتراک گذاری

الهی دورت بگردم مامانی

پایان شش ماهگیت دیگه خانم شدی،مهد میری،مامان هنوز نگرانته،یک صدمم از نگرانیش کم نشده،حس مادریه دیگه نمیشه کاریش کرد.

دیگه اینقدر باهات انس گرفتم برام شدی همه کس،احساس میکنم خدا تورو واسه همه ی تنهاییهام فرستاده تا باهم بریم بیرون،بگردیم،از زندگی لذت ببریم،برات هرچی که دوست داری بخرم.

مامانی فدات بشه الان احساس میکنم تو دنیا همه چی دارم دیگه فقط فکر مهد تو شده ماتمکده ی قلبم،همش احساس میکنم اونجا تا گریه میکنی دعوات میکنن،آخه میدونی تو یه تیکه از وجودمی.

 اونجا تو ناراحت باشی من سرکار حالم بد میشه حسم به احساست وصله قشنگ من.

خدا کنه عادت کنی،خدا کنه اونجا مثل بچه های خودشون ازت نگهداری کنن،نه فقط برای رسیدن به ساعت عصر که بیان دنبالت گل رزم.

نمیدونم با چه زبونی از غمم برات بگم .نفسم به نفسات وصل ماه من

منو ببخش اگه مجبور شدم بزارمت مهد،

منو ببخش اگه پابه پات توی بزرگ شدن و یادگرفتن یه عالمه چیزای خوب همراه نیستم.

منو ببخش اگه حس مادریم ثانیه به ثانیه همرات نیست .تو خودت به این دنیا نیومدی،من و بابا مرتضی خواستیم و خدا تورو فرستاد برای ما.

الانم مسئولیم مسئول تمامی ثانیه های زندگیت.

دوست داشتم وقتی بچه دار میشم خانه دار باشم ،از اون نعمت قشنگی که خدا بهم داده کمال لذت و استفاده رو ببرم.

تمام لحظه هامو با حس های قشنگ مادرانه بریزم زیر پای یه تیکه از وجودم ولی ...

گل من چاره ای نیست چون میخوام آینده ی قشنگ  و زیبائی داشته باشی نمیتونم بابا مرتضی رو تنها بزارم.

همیشه گفتن یه دست صدا نداره،ما از ابتدای زندگی دستامونو گذاشتیم توی دست هم و تونستیم زندگیمونو بسازیم،الانم با هدیه ی قشنگی که خدا بهمون داده خستگی از تنمون دررفته.

دوست داشتم وقتی کلمه به کلمه حرف زدن رو یاد میگیری کنارت باشم.

دوست داشتم وقتی تاتی تاتی رو یادمیگیری دستای مامانی دستاتو لمس کنه خوشگلم.

دوست نداشتم از غریبه ها چیزی یادبگیری،میخواستم همینطور که توی وجودم 9 ماه تموم پرورشت دادم تا به ثمر بشینی .خودمم پا به پات تا انتهای زندگی همراهیت کنم.

مونس دل مامان،وقتی از توی دل مامانی اومدی بیرون به خدا سپردمت

وقتی از خونه رفتیم بیرون و دادمت به مهد بازم به خدا سپردمت .

گفتم خدایا خودت خواستی و این گل قشنگ رو توی وجودم کاشتی،الانم نمیخوام تنم بابتش هر لحظه مثل بید لرزون همیشه بلرزه.

ای خدا نمیدونم نگرانیمو چه جوری بابت جیگر گوشم بهت بگم .

خدایا گل قشنگمو به دستت میسپارم،خودت میدونی چاره ای ندارم و گرنه ترجیج میدادم تموم وقتم متعلق به نفس زندگیم باشه.

تو رئوفو کریمی خدایا خودت نگهدارش باش از بلاهایی که من نیستم ببینم و براش اتفاق میوفته.

یه عالمه بوسسسسسسسسسسسسسسسس برای تو خدای مهربونم.

نذار بابت هیچ خبر بدی اشک تو چشام بشینه.مرسی خدااااااااااااااااااا

 

ني ني شكلك

 

 

جیگری به خدا

نفسی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

منصوره مامان ماهان
26 شهریور 91 16:03
عزیزم نگران نباش به امید خدا این دوران هم زودتر سپری میشه و روزهای خوب و خوشی رو کنار هم میگذردونید. عوضش مامانش میره کار میکنه برای نی نی چیزای خوشمل خوشمل میخره. موفق باشی گلم.


خداروشكر دوستاي خوبي دارم ميبوسمت منصوره ي عزيزم ماهانمو ببوس
مامان نسرین
26 شهریور 91 19:05
اخی عزیزم چقدر نازه این فرشته کوچولو عروس بشه ایشالله بوووس

نفس جون نگران نباش و خودتو سرزنش نکن این همه مامان کارمند هست که بچه هاشونو میزارن مهد اونجا به همسن و سالای خودش همبازی میشه و چیزای خوب یاد میگیره بزرگ که شد درک میکنه که مامانش واسه اینده اون این همه زحمت کشیده قدرتو میدونه حتما .


مرسي از همدرديت نسرين جونم بوس براي تو دوست خوبم
غزال مامان آرتین
26 شهریور 91 21:42
وای وای وای! این عروس خانوم ملوس و ببین! الهی من قربون خنده های شیرینت بشم!


غزالي من جيغغغغغغغغغغ بوسسسسسسسسسس. مرسي فدات شم به من لطف داري .فداي اون آرتين قشنگم بشم الهي