خبر خوش اومدن فرشته کوچولوی ما
عزیز دل مامان،عروسک قشنگم
تیرماه 1390 بود که مامانی رفت پیش خانم دکتر برای چکاپ،خانم دکتر بعد از بررسی های پزشکی به مامانی گفت که یه جیگر خوشگل توی دلمه،نمیدونی از خوشحالی پاهام رو زمین جا نداشت.نفسم همون لحظه از خدا خواستم بهم توان بده تا بتونم حس زیبای مادری رو در حقت تمام کنم و بتونم غنچه ی گلی که توی وجودم از احساسم روئیده رو به نحو احسن بزرگ و تربیت کنم.بتونم لحظه های زیبای مادر و فرزندی رو تمام و کمال زیباتر کنم.از خدای عزیزم که تورو بهم هدیه داده بود خواستم که هیچ وقت مارو تنها نذاره .
این خبرو خیلی هیجانزده به بابامرتضی دادم و اونم از شوق زیادش مرخصی گرفته بود و با یه دسته گل قشنگ و شیرینی برای من و شما به خونه برگشت.
دل تو دل بابایی نبود و همون لحظه به بابا علی،مامان نصی و مامان فری خبر داد.اونا هم کلی خوشحال شدن قشنگم...
عروسک زیبای من،خوش اومدی توی دل مامانی،امیدوارم این 9 ماه اون تو،جات راحت و گرم و نرم باشه.
خبر اومدنت از بهشت آسمونی خدا به زمین، من و بابایی رو یه دنیا خوشحال کرد.