دختر عسيسم دوستت ميدارم
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آنسوی یقین شاید کمی همکیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود
دلم را چون انارى کاش یک شب دانهمى کردم
به دریا مى زدم در باد و آتش خانه مىکردم
چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبانبودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مىکردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم بهمحرابم
اگر مى شد همه محراب را میخانه مىکردم
اگر مى شد به افسانه شبى رنگ حقیقتزد
حقیقت را اگر مى شد شبى افسانه مىکردم
چه مستى ها که هر شب در سر شوریده مىافتاد
چه بازى ها که هر شب با دل دیوانه مىکردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر مىشد
اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمىکردم
سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودمکاش
دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مىکردم
دوست دارم يه عالمه
چندتا عكس پيشي ملوسم برات گذاشتم
بوسسسسسسسسس