تولد اظطراری
دختر عسلم شما خیلی خوب توی دل مامانی رشد کرده بودی دیگه روزهای پایانی رو پاهام بامن یاری نمیکرد.وزن خودم به کناری و دل بزرگم کنار دیگر. دوست داشتم خونه بمونم و استراحت کنم ،مامان تپلو، خوابالو شده بود... دوست داشتم بیشتر باهم بریم بیرون،پیاده روی،پارک ولی بیشترین وقتمو سرکارمیگذروندم،البته آخر هفته ها و بعضی روزها با بابا مرتضی بیرون میرفتیم. اوائل اسفندماه از زمستون زیبا قشنگترین فصل خدا بود که من دیگه به سختی سرکار میرفتم و درد داشتم،پیش دکتر رفتم و وضعیت خودم و عزیزدلمو چک کردم.دکتر گفت وزنم خیلی بالا رفته و چون نمیتونم استراحت کنم باید خیلی مراقب شما و خودم باشم. یه مقدار هم کمبود کیسه ی آب شما دکترمو نگ...
نویسنده :
soheyla
16:08