عشق زندگیمون آرشیناعشق زندگیمون آرشینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

آرشینا بهترین اتفاق زندگی ما

آرشینا همه ی هستی ما

  هر لحظه بهانه تو را میگیرم هر ثانیه با نبودنت درگیرم حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی من یکطرفه برای تو میمیرم… دلم دارد هوای دیدنِ تو  بگ وشم می رسد خندیدنِ تو  به نازت می بری جانم به یغما  بنازم نازنین، نازیدنِ تو   خوشگل مامان،این روزا خیلی شیطون شدی .هرچی که دستت بهش برسه رو گاز میزنی .از سیم برق،تلفن گرفته تاهرچیزی که به درو دیوار آویزون باشه.مامانی شمع های تزئینی روی میزداشت،یه لحظه غفلتش برابر بود با گاززدن شمعها مثل خیار.خلاصه اگه بتونی دیوارم گاز میزنی .این روزا همش داد میزنیم آرشینااا...
25 مهر 1391

7 ماهه شدن با 7 تا دندون قشنگ نفسم همزمان با روز جهانی کودک مباركهههههه

شیرین عسلم،جیگر گوشه ی قلبم نفس مامان دیگه هفت ماهه شدی،خانم شدی،خیلی چیزارو میفهمی،محبت رو احساس میکنی،شیطون شدی.عزیزدل مامان شدی.دیگه یه ثانیه نبینمت دلم برات پر میزنه.الان شدی همه وجود مامانی.عاشقتممممممممممممم به خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا عسل مامان با وزن 350/8 و قد 72 سانت هفت ماهه شد هوراااااااااااا   دختر موش موشی بابا،فندوق بابا،دردونه ی بابا،خیلی دوست دارم،همیشه از خدا یه دختر میخواستم .عاشقتم بابائی،دوست دارم .چون افکارمون در مورد تنها ثمره ی عشقمون یکیه،بیشتر مامانی میاد اینجا مطالب رو میزاره.منم اومدم این روز رو بهت تبریک بگم و همینطور هفت ماهه شدنت رو قربونت برم.تمام هستی م...
25 مهر 1391

مهدکودک رفتن نفس مامان و رویش دندون هفتم هوراااااااااااااااااااااااا

      عشق تموم زندگیم،عسل مامان  بیست روز از مهدکودک رفتن دختر عزیزتر از جونم میگذره،دخترم مثل مامانی و بابائیش خیلی مقاوم بود و تونست از روزای سخت اول مهدش به خوبی بگذره.هشت ساعت دور از مادر و خونه برای یه بچه ی شش ماهه خیلی سخته .مادر و خونه،شخص وجایی که نفسم اونجا رشد کرده و بزرگ شده بعد یهو بخواد بیاد توی این اجتماع شلوغ،ترافیک،آلودگی هوا،یه عالمه آدمی که نمیدونه کین و نمیشناسه،حق بدین که برای آدم بزرگاش سخته تا برسه به یه نوزاد اما توی زندگی بعضی چیزا بر حسب تقدیر اجباره و چاره ای نیست جز اینکه اونو بیاریم توی برنامه ی زندگیمون و بهش عادت کنیم . خ...
21 مهر 1391

دلنوشته ی مادرانه

      عسلک مامان بعد از چند روز اومدم دوباره وبلاگتو آپ کنم. ٣٠ روز از مهدکودک رفتنت میگذره،اون همه استرس،اون همه نگرانی تموم شدو مهدکودک رفتنت شد جزء برنامه های ثابت زندگیم.خیلی دوست دارم،عاشقتم،یه لحظه زندگی بدون تو برام محاله. مربیت که از ابتدا باهاش بودی عوض شده و من کمی نگرانت هستم.خداروشکر بچه ی خونگرمی هستی و خودت رو با هر شرایطی وفق میدی و من عاشق اين فهميده بودنتم. چون عاشق عاشق عاشقتم،از سختي نميتونم سخن بگم. صبح ساعت 45/5 دقيقه باهم بيدارميشيم،آماده ميشيم براي يه روز تازه،شما هم صبحها خواب رو خيلي دوست داري،مدام گريه ميكني ولي به محض اينكه چشات باز م...
17 مهر 1391

تولد امام رضا که عاشقشم

مامانی امروز تولد امام رضاست... من ارادت خاصی به ایشون دارم،خیلی دوسش دارم،برام خیلی عزیزه،وقتی تو صحن حرم مطهرش پا میزارم،انگاری روحم پرواز میکنه به آخرین حد آرامش میرسم،همیشه سلامتی تو و عزیزامو ازش خواستم،شفای همه ی مریضا... یا امام رضا،ای ضامن آهو دستمونو بگیر... بر روی رضا شمس امامت صلوات / بر شافع ما روز قیامت صلوات در شام ولادتش که شادند همه  / بفرست بر این روح کرامت صلوات صلوات ولادت امام رضا(ع) مبارک باد   ای آقا به حق این روز عزیز دست همه ی مریضا و گرفتارارو بگیر... بطلب بیایم پابوست آقا... ...
7 مهر 1391

همه چی آرومه،من چقدر خوشحالم...

  سلام به همه ی دوست جونام... دیراومدم برای آپ کردن وبلاگ نفسم ولی ... باید بگم که روزهای اول مهدکودک عشقم،دخمرکم به سختی گذشت .هوا هر روز ابری و بارونی بود ولی بالاخره مامان و نفس تونستن با تقدیر و سرنوشت دست و پنچه نرم کنن و پیروز بشن. هورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااا الان همه چی آرومه ،خداروشکر آرشینا با مهد کنار اومده،سرنوشت مارو مجبور به انجام یه کارایی میکنه و مجبورمون میکنه به چیزایی که دوست نداریم عادت کنیم . اما من هم بعد از گذشتن این روزای بارونی مقاوم تر شدم .الان یه مامانم با یه اعتماد به نفس بالا،باید قوی باشم تا بتونم توی تموم مراح...
7 مهر 1391

تقدیم به بهترینممممممممممممممم

چشمای بسته ی تو رو با بوسه بازش میكنم  قلب شكسته ی تو رو خودم نوازش میكنم نمیذارم تنگ غروب دلت بگیره از كسی تا وقتی من كنارتم به هر چی میخوای میرسی خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت كاشكی تو هم بفهمی كه میمیرم از نبودنت خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمرم  جای تو گریه میكنم جای تو غصه میخورم  هر چی كه دوس داری بگو حرفای قلبتو بزن  دلخوشی هات مال خودت درد دلات برای من  من واسه ی داشتن تو قید یه دنیا رو زدم كاشكی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم       ...
7 مهر 1391

عکس های لورفته از یه جیگر و دلنوشته های مادرانه

الهی دورت بگردم مامانی پایان شش ماهگیت دیگه خانم شدی،مهد میری،مامان هنوز نگرانته،یک صدمم از نگرانیش کم نشده،حس مادریه دیگه نمیشه کاریش کرد. دیگه اینقدر باهات انس گرفتم برام شدی همه کس،احساس میکنم خدا تورو واسه همه ی تنهاییهام فرستاده تا باهم بریم بیرون،بگردیم،از زندگی لذت ببریم،برات هرچی که دوست داری بخرم. مامانی فدات بشه الان احساس میکنم تو دنیا همه چی دارم دیگه فقط فکر مهد تو شده ماتمکده ی قلبم،همش احساس میکنم اونجا تا گریه میکنی دعوات میکنن،آخه میدونی تو یه تیکه از وجودمی.  اونجا تو ناراحت باشی من سرکار حالم بد میشه حسم به احساست وصله قشنگ من. خدا کنه عادت کنی،خدا کنه اونجا مثل بچه های خودشون ...
6 مهر 1391

اولین مروارید نفسم هوراااااااااااااااا

عسلم خونه ی مامان نصی که بودیم و در ادامه ی واکسن 4 ماهگیت،بی اختیار اشک میریختی،بی تابی میکردی،دکتر بردیمت و اولین آزمایشو اونجا دادی،گفتن هیچیت نیست فقط کمی لثه هات متورم شده،مامان نصی برات آش دندونی پخت که درد لثه هات کمتر بشه گلم .چند شب پشت سر هم تا صبح به اتفاق بابا علی که خیلی هم برای شما ناراحت بود بیدار میموندیم.مامان نصی هم شبا پاشویت میکرد چو داغ بودی.تا اینکه صبح خوابت برد وقتی بیدار شدی مامان نصی خبر بیرون اومدن اولین مرواریدتو داد.مامان بمیره برات گریه هات بی علت نبود.مامان فری هم اومد اونجا کیک و شمع خریدیم و یه جشن کوچیک گرفتیم. ناراحت بودم،چون دندونات خیلی زود دراومدن و امکان داشت زود خراب بشن. این خبر ...
29 شهريور 1391