عشق زندگیمون آرشیناعشق زندگیمون آرشینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

آرشینا بهترین اتفاق زندگی ما

زندگی

       شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟  مادرم سینی چایی در دست... گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین :با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ!!! زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها...
21 آذر 1391

دختر عسيسم دوستت ميدارم

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گِلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر چیزی در آنسوی یقین شاید کمی همکیش تر آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود...
8 آذر 1391

اي شيطووووووووووووون

        خوشگل مامان،جينگر من دوست ميدارم يه عالمه خيلي شيطون شدي ماشالا   دوست داري همه چيزو بخوري،فرقي نداره چي باشه عشق من يادگرفتي دست بزني هورااااااااااااااا عاشقتم  آخ آخ از تخت نگو شبا من و بابائي سرشار از خستگي وخوابيم ولي شما تخت خواب رو مدام در طول و عرض طي ميكني و همش سروته ميشي تا خسته بشي و بخوابي. اي جونم ماماني يادگرفتي باي باي ميكني شيريني زندگيم عاشق بادكنك هستي دخمل قشنگم،توي روروئك باشي و بادكنك تو هوا،با روروئكت پرواز ميكني با سرعت برق و باد راستي توپ بازي هم خيلي دوست داري .يه توپ داري كه وقتي توي روروئك هستي با بابا مرت...
22 آبان 1391

اولين مسافرت آرشينا در 5 ماهگي

   دختر مامان،عشق خوبم من و شما بعد از 9 ماه خستگي و به دنبال اون چندين ماه مشكلات و ناراحتي هاي دوران نوزادي تصميم گرفتيم چندروزي بريم مسافرت و استراحت كنيم .هوا خيلي خوب و عالي بود چند جاي ديدني به اتفاق بابابزرگ و مامان بزرگ و دائي ها رفتيم .كه متاسفانه اونجا هم يه كم بهمون سخت گذشت و اولين دندون شما در حال بيرون اومدن بود كه چند شبي خيلي اذيت شدي گلم تا صبح جيغ ميزدي و ما شما رو راه ميبرديم .يه كمم غلت زدن رو اونجا ياد گرفتي عسيس دلم ،جاي بابا مرتضي خيلي خالي بود چون مرخصي نداشت نتونست بياد .بهرحال سختي ها و ناراحتي ها گذشت و من الان صاحب يه دسته گل زيبا هستم كه خدا بهم هديه كرده و بي نهايت دوسش دارم .عاشقش...
22 آبان 1391

اولين شمالگرد آرشينا در پائيز 91

    عسل مامان من و شما و بابامرتضي در پائيز 91 تصميم گرفتيم كه به شمال بريم و كمي خستگي دركنيم .هوا عالي بود به همراه بارون نم نم،امسال كه شما هم به جمع دو نفره ي ما اضافه شده بودي ديگه همه چي عالي عالي بود و عشق قشنگمون،دختر نازمون هم همراهمون بود.بارها خدارو براي داشتن وجون نازنينت و طبيعت زيبا شكر كرديم و از خدا خواستيم خنده و سلامتي رو از هيچ بنده اي دريغ نكنه.آميننننننن خيلي خوش گذشت جاي همه رو خالي كرديم.ولي هوا كمي سرد بود و به نظرم مناسب سن شما نبود به همين خاطر زياد نمونديم و برگشتيم تا ايشالا شما بزرگتر بشي و دوباره يه شمالگردي حسابي بكنيم كه بابا مرتضي قول بسياري از جاهاي ديدني شمال رو از...
22 آبان 1391

هشت ماهگيت مباركه عسل مامان

  هشت ماهگيت مباركه تنها دليل زندگي و زنده بودن ما خب ديگه شدی مونس و همدم.برامون یه چیزی از عسل شیرین تر شدی.باي باي ميكني دست ميزني،روزاي شيرين نوزادي توي يه چشم به هم زدن گذشتن،ديگه مامان و بابا باهات درددل ميكنن،براشون شدي همه كس. وقتي مي خوابي،دلم برات تنگ ميشه .هي ميرم و ميام تا بتونم به يه بهونه اي بيدارت كنم. تموم احساسي كه داريمو نثار تنها جيگر  گوشمون ميكنيم .اون مريض ميشه ماهم مريض ميشيم.هرثانيه خدارو به خاطر داشتنت شكر ميكنيم .بزرگترين نعمت زيبارو بهمون هديه كرده. عزيز دلم عاشقتيم .دوست داريم .نميدونم احساس مادرانمو به چه زبوني برات بنويسم.فقط ميتونم بگم با تمام وج...
22 آبان 1391

رويش دندون هشتم هوراااااااااااااااااااااااااااا

  اي كه با طلوع چشمات، شب غصّه هامو بردي منو از خودم گرفتي، به ستاره ها سپردي  اومدي عطر حضورت، تو فضاي خونه پيچيد يه سبد گل اقاقي،دل من براي تو چيد دخترم طاق بنفشه،سر راه تو مي بندم  تو ميشي عروسك من، با تو يك دنيا مي خندم چقدر دنيا قشنگه،با تولّدت عزيزم تموم زندگيمو من، زير پاي تو مي ريزم  زندگي يه لحظه با تو،به هزار دنيا مي ارزه  تموم دنياي بابا،با ترنّمت مي لرزه تو همون هديه پاكي،كه خدا به ما رسونده  توي پس كوچه ي شعرام،ردّپاهاتو نشونده دستاي سبز و قشنگت، رو به سمت آسمون، باز  تو مي شي يه آسمون،من مي شم عاشق پرواز ...
17 آبان 1391

یگانه دخترم...

عروسک قشنگ من   بعد از چندین روز خیلی بد و پر استرس بازم تونستم بیام برات بنویسم گل قشنگم.به دنبال سرماخوردگیت که بردمت دکتر،تب بالایی داشتی و اصلا حالت خوب نبود .مامانی و بابایی خیلی نگرانت بودن .هرروز وزن کم میکردی و تبت قطع نمیشد.دکتر چرک خشک کن جنتامایسین بهت داد سه تا زدی بمیرم برات که چقدر گریه کردی . نظر دکتر عفونت روده هم بود.به دنبال تب اسهال و استفراغ شدی و دارویی رو که دکتر بهت داده بود به محض خوردن بالا میوردی و این باعث میشد که بهتر نشی .دوباره بردیمت دکتر گفت دندونم داری درمیاری هشتمین دندون و همه چیت قاطی پاتی شده.رگ دست و پاتو نگاه کرد و دید رگ نداری برای سرم زدن و دوباره آمپول ضد تهو...
30 مهر 1391

دوست ندارم مریضیتو هیچ وقت ببینم گل قشنگم...

دختر زیبای من همیشه از خدای مهربون خواستم که مریضی تورو نبینم،وقتی نی نی ها مریض میشن مخصوصا مواقعی که تب دارن خیلی معصومن و من خیلی دلم براشون میسوزه،چون هم تحملشون کمه و هم نمیتونن بگن کجاشون درد میکنه. آرشینای من،نفسم هفته ی پیش علائم سرماخوردگی رو داشتی .بردمت دکتر گفت حساسیت فصلیه که شما با عطسه،سرفه،آبریزش بینی خیلی اذیت میشدی. اما دیروز خیلی بی حال بودی که عصر از مهد با بابامرتضی مستقیم رفتیم دکتر و متاسفانه گفت سینوسات مشکل پیداکرده و سرما خوردی.تا امروز صبح هم تب بالایی داشتی فدات شم.سرفه ها خیلی اذیتت میکنه و با آنتی بیوتیکی که دکتر داده به اسم آزیترومایسین اسهال و استفراغ شدی که باید د...
25 مهر 1391